صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده


عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده

هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر


چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده

جام را لبریزتر از دیدهٔ عشاق کن


از صف دریاکشان آنگه مرا آواز ده

کوری بی منت از چشم به منت خوشترست


گر توانی بوی پیراهن به یوسف باز ده

شبنم از روشندلی آیینهٔ خورشید شد


ای کم از شبنم، تو هم آیینه را پرداز ده

چون نمودی سیر و دور خویش را صائب تمام


روشنی چون مه به خورشید درخشان باز ده